مجله شیعه




مرحوم مجلسی از حضرت امام زین العابدین علیه السلام از حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم نقل می کند
که:
آن حضرت فرمودند : حضرت یوسف علیه السلام در وقت رحلت خود به اهل بیت و شیعیان خویش تذکر داد که:
بعد از من شما مبتلا به ظلم خواهید گردید به نحوی که بچه های شما را سر می برند و ن آبستن شما را
شکم پاره می کنند وفَرَجِ شما به دست کسی است که گندم گون و بلند بالا واز اولاد لاوی» پسر یعقوب است.
هنگامی که حضرت یوسف از دنیا رفت مردم بنی اسرائیل مبتلا به ظلم فرعون گشتند که بچه های آن ها را سر می برید و شکم ن آبستن را پاره می کرد و آن ها به ظلم او صبر می کردند تا این که ظلم فرعون بر آن ها
زیاد گردید به نحوی که دیگر نتوانستند تحمل کنند ، به خدمت عالمی که در کوه زندگی می کرد رسیدند و از ظلم فرعون شکایت نمودند.
آن عالم آن ها را امر به صبر می کرد تا این که آن ها بی اختیار صدا به
گریه بلند نمودند و گفتند:
در حدود چهارصد سال است که ما مبتلا به ظلم و شکنجه می باشیم و هر وقت حضور تو شکایت نمودیم به غیر از
امر به صبر و مژده آن که خداوند ما کسی را که ما را از ظلم نجات خواهد داد می رساند ، از تو چیزی نشنیده ایم آیا هنوز وقت آن نرسیده که خداوند به فضل خود ما را از ظلم نجات دهد و آن کسی را که به
انتظار او به سر می بریم به ما برساند.
آن عالم هم به حال آن ها متأثر گردید و در حق آن ها دعا کرد و از خداوند برای آن ها فرج خواست؛ ناگاه صدایی به گوش آن عالم رسید که:
من چهل سال دیگر فرج را می رسانم.
آن عالم خبر وحی رسیده را به آن ها دادم آن ها حمد الهی را به جا آوردند و از خداوند تشکر نمودند.
به آن عالم وحی رسید که:
در اثر آن که بندگان من از شنیدن مژده فرج خوشنود شدند و حمد مرا به جای آوردند؛ من ده سال فرج آن ها
را جلو انداختم و سی سال دیگر ، از برای آن ها فرج می رسانم.
آن ها از این مژده زیادتر خدا را شکر کردند و حمد او را به جای آوردند.
خطاب شد : به آن ها بگو: من فرج را از برای شما بیست سال دیگر قرار دادم.
آن ها باز از این مژده حمد الهی را به جا آوردند.
خطاب شد: به آن ها بگو : من فرج شما را در ده سال دیگر مقرر داشتم.
آن ها باز از این مژده حمد الهی را زیادتر به جای آوردند.
خطاب رسید : به بندگان من بگو از جا برخیزید و از آن کسی که من فرج آن ها را بدست او قرار داده ام
استقبال نمائید.
آن ها از این مژده بسیار خرسند گردیدند و حمد الهی را به جای آوردند و از جا برخاستند دیدند از دور کسی
می آید و چون شب مهتاب بود دیدند آن کسی که می آید بر حماری سوار است و تمام صفات او مثل همان است که آن عالم از برای آن ها بیان نموده بود.
لذا به استقبال او دویدند و دست و پای او را بوسیدند و آن عالم از نام او سؤال کرد.
فرمودند: موسی پسر عمران ، تا این که اجداد خود را رسانید به لاوی» پسر یعقوب.
آن عالم فرمود: ای مردم ! آن کسی که در پی او می گشتید و فرج شما در دست او است این مرد می باشد.
پس حضرت موسی در نزد آن ها پیاده شد و آن ها را امر به صبر کرد و فرمود:
من از طرف خدا ماءمور می باشم که به مدین» بروم و پس از چهل سال دیگر در مصر» شما را ملاقات خواهم
کرد و فرج شما پس از این چهل سال خواهد بود.
آن ها عرض کردند در این چهل سال صبر خواهیم نمود و
کاری که خلاف وظیفه ما باشد از ما صادر نخواهد گردید.
این مذاکرات در بین آن ها واقع گردید و حضرت موسی از نظر آن ها غائب گردید و پس از چهل سال از طرف خدا
مأمور به دعوت فرعون گردید تا این که آخر الامر او را در دریا غرق نمود و شیعیان خود را بر سریر تخت نشانید.
منبع: کتاب جامع القصص (داستان های موضوعی)/موسسه فرهنگی ثاقب.




آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شبنمی بر رویاهای خیس alamdar21 خلوتگه دی ال ترانه دانلود فایل بک گراند مجله عمومی کاربران وبلاگ شخصی classsheshomiha دیجی آی تی بسم الله الرحمن الرحیم